image

تحليل جرم شناختي ـ روانشناختي بزهكاري در پرتو نظریه شخصيت مجرمانه

بزهكاري يا «پديده مجرمانه» عارضه اي است که جامعه بشري را در مقاطع مختلف تاريخ تهديد کرده ، سلامت و امنيت اجتماعي را که زيربناي سعادت و کاميابي اجتماعي است ،مخدوش نموده است. بدين سان ، حكومت ها همواره در تلاش براي تحليل بزهكاري با هدف کاهش نرخ ارتكاب جرم در جامعه بوده اند. در اين راستا از جنبه هاي گوناگون به تحليل پديده مجرمانه پرداخته شده است. از يك منظر ريشه عمده رفتارهاي جنايي، در محيط اجتماعي افراد دوانيده شده است و از سويي برخي جرم شناسان ريشه بزهكاري را در شخصيت مرتكبين جستجو مي نمايند.

چالش ميان طرفداران محيط اجتماعي و شخصيت مرتكبين به عنوان عوامل اصلي تكوين پديده مجرمانه همچنان ادامه دارد. در اين نوشتار ضمن تبيين مفهوم شخصيت جنايي به نقش آن در تكوين بزهكاري با تاکيد بر سه پرونده جنايي سال هاي اخير ايران پرداخته مي شود.

مقدمه :

رضا خاطری

  - ارشد حقوق جزا و‌ جرم شناسي ، وکیل پایه یک دادگستری

امروزه در وابستگى متقابل حقوق کيفري و جرم شناسى کمتر ترديدي وجود دارد به گونه اي که غالب حقوق دانان کيفري بر اين امر اتفاق نظر دارند که تا انسان و جامعه هست، جرم هست و تا جرم وجود دارد، انسان نيازمند دانش جرم (جرم شناسى) خواهد بود . از طرفي هر چه قدر ميزان جرايم افزايش يافته و اشكال و الگوهاى جرم تغييرات بيشتري يابند، اين ضرورت و نياز جهت يافتن علل و عوامل، زمينه ها ،جاذبه ها و ابزار مؤثر براى پيشگيرى از جرم و همچنين اصلاح و درمان مرتكبين بيشتر خواهد بود.

با اين وجود به دليل آنكه تاريخ جرم شناسى تاريخ جديدى است و از سابقه آکادميك آن سده اى بيش نمىگذرد لذا تا کنون امكان تجزيه و تحليل کامل و شايسته اى از پديده مجرمانه فراهم نگرديده است و در هر دوره مكاتب مختلف اعم از نظريات و مكاتب نخستين که جرم شناسي را بوجود آوردند و يا نظريات و مكاتب جديدي که جرم شناسي را متحول ساخته اند ، يك ياچند عامل را به عنوان ريشه بزهكاري معرفي کرده و به تحليل آنها پرداخته اند .

مشاوره حضوری رایگان و یا مشاوره تلفنی با وکیل

تنها کافیست فرم ذیل را پر کنید ظرف حداکثر نیم ساعت باشما تماس گرفته میشود و نزدیک ترین وکیل به شما معرفی میگردد.

اين سؤال که چرا فقط عده اي مرتكب جرم مي شوند در عين حال بسياري از افراد جامعه با وجود فشارهاي زندگي يا عوامل مؤثر و مساعد دست به جرم و بزهكاري نمي زنند و آيا علت مشخصي براي اين امر وجود دارد سوالي است که محققين علوم جنايي از جمله جرم شناسان ، جامعه شناسان و روان شناسان همواره به دنبال پاسخ آن بوده اند.

هزاران سال است اين پرسش در ذهن پژوهش گران حوزه علوم جنايي و حتي غير آنها وجود داشته و حتي در برخي اديان کهن انسان موجودي دوماهيتي و متشكل از دو عنصر سياهي و سپيدي يا خوبي و بدي ـ به نشانه از خدايان پاکي و پلشتي ـ دانسته شده و کج رفتاري نشانه غلبه پليدي و سياهي بر بعد خوبي و روشني وجود انسان تعبير و حمل شده است .

به تدريج با ظهور فلاسفه يونان باب نگاه علمي به علل تكوين پديده مجرمانه باز گرديد به طوريكه گفته شده سقراط نخستين کسي بوده که با ديدي علمي به پديده بزهكاري نگاه کرد و آن را نتيجه جهل بزهكار دانست و از اين رو او را شايسته آموزش معرفي کرد نه شكنجه. افلاطون نيز در کتاب جمهوريت هرپديده اجتماعي را با وجود طبقات ناهمگون در جامعه مرتبط مي دانست و ارتكاب جرم را از آن قاعده مستثني نكرده و علاوه بر آن بر توزيع ناعادلانه ثروت به عنوان عامل جرمزاي مهم ديگر تأکيدکرد.

ارسطو نيز با ديدگاهي ديگر مسائل و مشكلات جسمي و روحي را در انحرافات آدمي مؤثر مي دانست . بدين سان، باب نظريه پردازي علمي درباره عوامل ارتكاب جرم بازشد و تا امروز ادامه دارد . نكته اي که در اين ميان قابل تأمل است

- جرم شناسي رشته اي از  براين از ساير علوم مباحثي را که با مقوله جرم مرتبط است، وام مي گيرد، زيرا آنچنان که «ووئن و لئوتر» در تعريف جرم شناسي گفته اند «مطالعه علمي پديده مجرمانه» موضوع اصلي جرم شناسي مطالعه علمي جرم است و در اين راستا از يافته هاي علوم گوناگون )مانند روانشناسي، جامعه شناسي، زيست شناسي ،آمار و حقوق و...( در ارتباط با بزهكاري استفاده مي کند، پس از اين بابت مي توان جرم شناسي را به مثابه پل ارتباطي يا چهار راه برخورد اين علوم ياد شده در زمينه جرم ناميد.

به همين خاطر است که ژان پيناتل جرم شناسي را علم چهارراهي مي داند. به اين معنا که جرم شناسي موضوع خود را از حقوق جزا مي گيرد ولي روش خود را از جامعه شناسي ، روان شناسي و پزشكي اخذ مي کند.برخلاف تصور عده اي از حقوق دانان کيفري محض ، امروزه ، جرم شناسي مخالف کيفر نبوده و از مرتكب جرم بي جهت و با تعصب ، دفاع نميكند بلكه واقعيت انساني ـ اجتماعي جرم و زواياي مغفول آنرا روشن مي نمايد و از رهگذر انتقاد از حقوق جزا به دنبال تحول و پالايش در حقوق کيفري است.

- گفتني است واژه جرم شناسي معادل کلمه "Criminologia"است که رافائل گارلو فالو قاضي، و يكي از بنيان گذاران مكتب تحققي ايتاليائي که کتابي به همين نام به سال 66 منتشر کرد مبدع آن محسوب مي شود. محتواي آن علم به علل جرم يا سبب شناسي جنائي " Etiologie Criminelle" است که از طبيعت جرم و نظريه تبهكاري و حالت خطرناکي تبهكار بحث مي کند.

بدين ترتيب ، شناخت عوامل جرم زا، پيشگيري از وقوع جرايم و نا بهنجاريها، گشودن گره هاي کور مشكلات اجتماعي، گندزدائي محيط زيست انساني و بهسازي آن، تشخيص حالت خطرناکي و اصلاح اخلاقي و درمان تن و روان بزهكاران و پرورش مجدد آنان به منظور آشتي دوباره با جامعه وجهه همّتّ اين دانش ترکيبي است.

است اين است که هدف ها و روش هاي جرم شناسي در هر دوره ، به طور معمول بازتاب وسيعي از ايده ها و علائق جرم شناسان و پديدهاي تأثير پذيرفته از آن است.به طوري که بررسي اين نكته که علل جرم چگونه در حوزه جرم شناسي مي بايست تبيين شود در هر دورهمتأثر از ايده هاي چهره هايي خاص از نظريه پردازان حوزه جامعه شناسي ، روان شناسي و حتي پزشكي بوده و بدين ترتيب خود را در شاخه ها و نحله هاي مختلف جرم شناسي نمايان ساخته است.

افزون بر اين بايد توجه داشت که چگونگي نگرش يك جرم شناس به پديده مجرمانه و علل تكوين آن ، چگونگي تعريف شدن حالت خطرناك در نگاه وي و نحوه پرداختن به مطالعه بزهكاري ، همگي پيامدهاي مهمي را در خصوص تعيين محتواي پيشنهادي دارد که وي براي برخورد با پديده مجرمانه به عنوان يك تئوري يا يك راه برد ارائه مي دهد .

شايد بتوان اين نتيجه را گرفت که به دلايلي که در فوق بيان شد امروزه علت خاص يا مشخصي براي بزهكاري نتوان تصور نمود بلكه مجموعه اي از عوامل در کنار يكديگر پديده مجرمانه را از انديشه به فعل نمايان مي سازد. به بيان ديگر گذشت زمان و ارائه تئوري هاي جديد و تكميل تحقيقات جرم شناسانه ـ جامعه شناسانه و روان شناسانه ثابت نمود که برخلاف تصوررات اوليه سطحي نگر، بزهكاري پديده اي ساده نيست که زاده تنها يك عامل باشد بلكه عوامل گوناگوني درآن دخالت دارند که با شناسايي آنها مي توان عوامل بزه زا را درهر مورد مشخص کرد.

به عنوان نمونه امروزه به اين نتيجه رسيده اند که حتي در سرقت که جرمي مالي است، فقط عامل نياز يا فقر، شرط کافي براي تحقق جرم مزبور نيست و اين اصل درمورد تمام جرايم ديگر نيز صادق است تاجايي که حتي جرم را پديده اي «زيست روان اجتماعي » مي نامند. بدين سان ، علت يابي تكوين هرجرم نيازمند بررسي جامعي از ابعاد مختلف جامعه ازجمله زيست شناسي، روانشناسي و جامعه شناسي است. در تعريف تكوين جرم گفته شده : « عبارت است از مراحلي که مرتكب جرم در سير عمل مجرمانه مي گذارند تا به منظور خود نائل شود .» به بيان ديگر گذار از انديشه تا به عمل مجرمانه مورد توجه قرار مي گيرد.

البته ذکر اين نكته ضروري است که با توجه به علل بنيادي که به عنوان زمينه هاي اصلي جرم مي بايست مورد تحليل و مداقه قرار بگيرند لازم است عوامل مختلفي که مي توانند در تكوين بزه مورد بحث واقع شوند و در ارتباط با شرايط فردي مجرم و همچنين شرايط اجتماعي او قرار مي گيرند بررسي شوند تا روشن گردد که چگونه بزهكار با شخصيت ويژه خود و در محيطي معين به بزهكاري روي مي آورد. لذا شناخت شخصيت مجرمانه و نقش آن در تكوين بزهكاري موضوع )بخش الف( اين مقاله را تشكيل مي دهد و در )بخش ب( به تحليل کارشناسانه حادثه جنايي و تأثير گذار سال هاي اخير ايران يعني ) پرداخته مي شود.

الف ـ شخصيت مجرمانه و نقش آن در تكوین بزهكاري

به طور کلي انسان شناسي کيفري با توجه به هيأت و ساختمان خارجي و گاه دروني بشر ، زيست شناسي با عنايت به مسأله عميق وراثت و روان شناسي با دقت در رفتار انساني و سرانجام جامعه شناسي با تعمق در روابط اجتماعي افراد، هر يك کوشش بر شناخت علل پديده مجرمانه و ايجاد بزهكاران داشته اند. بدين سان تبيين کامل پديده مجرمانه مستلزم اين است که رفتار انسان به طور کلى و از جنبه هاى مختلف تاريخى، جامعه شناختى، مردم شناختى، زيست شناختى و روان شناختى مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.از طرفي ازآنجا که جرم شناسي علمي نمي توانست به مسائل اجتماعي و فردي ناشي از عملكرد نظام کيفري بي توجه باشد، لذا به اين سمت گرايش يافت که فردي کردن مطلوب واکنش اجتماعي عليه جرم را به اجرا گذارد و بدين منظور به جرم شناسي باليني متوسل شد.

براي مطالعه در اين زمينه اولاً لازم است شرايط تكوين جرم از نظر فردي مورد بررسي قرار بگيرد ثانياً شرايط تكوين جرم از نظر اجتماعي بررسي شود و سرانجام شخصيت مجرمانه مورد مداقه و تحليل قرار بگيرد. بدين سان در تكوين جرم ، شرايط فردي و محيطي ـ اجتماعي به زمينه هاي مساعد

روان زيستي مساعدت نموده تا پديده مجرمانه در گذار از انديشه به عمل ايجاد شود ، رشد کند و به ظهور برسد. در اين بخش ابتدا )الف/ ( ضمن تعريف شخصيت به تبيين مفهوم شخصيت مجرمانه و جايگاه آن جرم شناسي پرداخته مي شود سپس در )الف/ ( به بيان نقش شخصيت مجرمانه در تكوين جرم و عوامل مؤثر بر آن در پرتو نظريه شخصيت جنايي ژان پيناتل پرداخته مي شود.

الف/ ـ مفهوم شخصيت و شخصيت مجرمانه و جایگاه آن در جرم شناسي

از نظر فلسفى مجموعه نفسانيات هر کسى شخصيت او را تشكيل مي دهد ولى در منظر عامه ، شخصيت اشخاص در نتيجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعيين مي گردد . مثلاً کسى که شمّ قوى در امور سياسى داشته باشد شخصيت سياسى ناميده شده و اگر عالم و دانشمند باشد به عنوان شخصيت علمى از وى نام مىبرند و چون در روانشناسى ثابت شده است که نفسانيات و صفات جسمانى در همديگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصيت هر فردى بايد صفات جسمانى و خصوصيات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود.

از طرفى براى مطالعه صفات جسمى و خصال روحى اشخاص بايد از روش معمول در علوم طبيعى يعنى از مشاهده و تجربه استفاده نمود زيرا حقيقت نفسانيات مانند خود نفس غير قابل شناخت و مجهول است و فقط از آثار آنها مي توان به وجودشان پى برد.

اما از طرفى ديگر کيفيات نفسانى هر کسى منحصر به خود او بوده و تشكيل يك سلسله واحدى را مي دهند که در اصطلاح روانشناسى آن را وحدت گويند و اين وحدت در طول زمان محفوظ مانده و هويت شخص را نشان مي دهد. بدين سان ، از منظر روان شناسي شخصيت هر فرد عبارت است از کليه خصائص بدني، ذهني، عاطفي، اجتماعي و اخلاقي ـ اعم از موروثي يا اکتسابي ـ که او را به طور آشكار از ديگران متمايز مي کند .

گوردن آلپورت روان شناس آمريكايي در سال 18 ، شخصيت را اينگونه تعريف نموده : « شخصيت سازمان ادراکي زنده، انفعالي و با تحرك روان و تن آدمي است که موجب سازگاري او با محيط مي شود» نيز گفته اند : « تماميت جسمي و رواني فرد شخصيت وي را تشكيل مي دهد .» مقصود از تماميت در اين تعريف تكامل نيست بلكه منظور آن است که فرد پس از عبور از دوران بلوغ و رسيدن به سن تكليف اجتماعي که عرف نيز به آن صحنه مي گذارد به حد کافي از رشد جسمي و رواني رسيده و به عنوان شخصي داراي جايگاه اجتماعي معين شده است، به عبارت ديگر مي تواند داراي مسئوليت اخلاقي درارتباط با ديگران بشود.

روان شناسان شخصيت اساساً علاقمند به بررسي تفاوت هاي فردي در ويژگي هاي شخصيتي مي باشند. مك کري و کوستا ويژگي هاي شخصيتي را به عنوان « ابعاد تفاوتهاي فردي در تمايل نشان دادن الگوهاي پايدار فكر، احساس و عمل » تعريف مي کنند . از مدتها پيش براي روان شناسان شخصيت معلوم بود که هم خيل عظيم صفات موجود در زبان روزمره و هم مجموعه گسترده سازه هاي ارائه شده مرتبط با اين ويژگي ها در ادبيات روان شناختي، احتياج به طبقه بندي و سازماندهي دارد .

در غير اين صورت محققين به توليد بخش هاي کوچك دانش در مورد ويژگي هاي سازمان نيافته شخصيت خواهند پرداخت و هرگز قادر نخواهند بود اين بخش هاي بهم ريخته را با هم ترکيب کرده و به تعميم معناداري برسند، يا تحقيقات نظام داري را طراحي کنند لذا همواره لزوم طبقه بندي اين ويژگي ها با روش خاصي احساس مي شد .

نكته اي که در اينجا مي بايست متذکر شد اين که شخصيت انسانها از ابتداي تولد تا خاتمه عمر در حال شكل گرفتن و تكامل است. آنچه مسلم است هر يك از افراد خصوصياتي مانند هوش، حافظه، رنگ پوست، شكل استخوان بندي بدن، استعداد يادگيري و ... را از والدين و

اجداد خود به ارث مي برند.علاوه بر عامل وراثت عده اي از پژوهشگران حوزه علوم جنايي به عوامل طبيعي و گروه ديگر به عوامل اجتماعيدر رشد شخصيت اهتمام ورزيده اند . شايد ايرادي که بتوان به تمامي اين دانشمندان وارد نمود اين است که در شكل گيري شخصيت )و بهويژه شخصيت مجرمانه( هر يك تنها يك يا دو عامل را دخيل دانسته و از نقش عوامل ديگر )آگاهانه يا ناآگاهانه( به سادگي عبور کرده اند. اما امروزه مي توان گفت که رشد و تكامل شخصيت هر فرد نتيجه همكاري و تعامل همه عوامل شخصي و طبيعي نظير وراثت ، هوش ، غدد درون ريز ، بدن و عوامل اجتماعي نظير محيط خانواده ، مدرسه ، جامعه و اخيراً محيط هاي مجازي نظير شبكه هاي اجتماعي و تالارهاي گفتگوي اينترنتي)chat room( است.

 اما اصطلاح شخصيت در ميان مكاتب جرم شناسي نيز جايگاه ويژه اي دارد به طوري که مكتب تحققي شخصيت را در مفهوم جسماني و رواني گرفته است و هر گونه تحولي را در آن وابسته به دگرگوني هايي مي داند که در جسم و روان فرد حاصل مي شود . بدين ترتيب مي توان گفت از منظر اين مكتب ، شخصيت به «ساختمان زيستي ـ رواني فرد و يا مجموع عوامل داخلي و فردي نه انضمام عوامل اجتماعي» گفته مي شود.

در اينجا بايستي يادآوري نمود که تحولات جرم شناسي باليني همواره از ديگر علوم به ويژه روان شناسي ياري گرفته است.في الواقع مكاتب علت شناسي جنائي جديد ــ که بين سالهاي 4 8 تا 4 8 با اقبال زيادي روبرو بود ــ ضمن تأکيد بر روي عامل روان شناختي بعنوان عاملي که داراي محرکيني است و اين محرك هاي رفتاري را عامل يا مؤلفه رواني مي ناميدند هر يك روند ويژه اي را به عنوان محور مطالعاتي خود انتخاب نمودند و بدين ترتيب فصل جديدي در تحولات جرم شناسي ايجاد نمودند .

به طوري که علوم جرم شناختي نظير روان شناسي جنايي يا زيست شناسي جنايي يا جامعه شناسي جنايي در اين دوران نُضج گرفت. و به تدريج علاوه بر مؤلفه هاي وراثت و ژنتيك مباحث مربوط به موقعيت فرد تا قبل از بزهكاري و شخصيت بزهكار در زمان ارتكاب جرم و چگونگي ترکيب اين دو و پيدايش فعليت يافتن انديشه مجرمانه در شخصيت جنائي فرد نيز مطرح گرديد. محور اصلي اين نظريات ــ که از آنها به جرم شناسي پويايي جنايي ياد مي شود و در دوره 4 8 الي 488 طرفداران بسيار زيادي داشت ــ برون ريزي يا به فعل درآوردن انديشه مجرمانه است.

بدين ترتيب ترتيب هستة مرکزي علوم جنايي تجربي شامل جرمشناسي گذار از انديشه به عمل مجرمانه بوده است که اولين رويكرد جرمشناسي نسبت به جرم بوده است. جرمشناسي گذار از انديشه به عمل مجرمانه ابتدا در قالب مطالعات زيست شناختي ظاهر شد که اوج آن در مكتب تحققّّي متبلور شده است و پس از آن از نظريات روانشناختي بهره مند گرديد و امروزه نيز تمايلات نسبت به استفاده از اطلاعات علوم ژنتيكي پيداکرده است. در اين نوع جرمشناسي چگونگي به فعل در آوردن انديشه مجرمانه به عنوان يك فرآيند بررسي مي شود.

هر فرايندي يك نقطةآغاز يك نقطة جريان و يك نقطة پايان دارد لذا وقتي گفته مي شود جرمشناسي گذار از انديشه به عمل مجرمانه، اين گذار يك پويايي رانشان مي دهد.بدين ترتيب در ديدگاه جرم شناسي هاي پويا به وسيله برش برداري مقطعي، مي خواهند ببينند که چگونه انديشه مجرمانه در برخي متوقف و در برخي به صورت جرم به منصه ظهور مي رسد.في الواقع در نظريه هاي پويايي جنائي بيشتر زمان حاضر يا گذشته خيلي نزديك بزهكاران مورد توجه محققين قرار مي گيرد .

بنابراين در اين نوع جرمشناسي به مرحلة قبل از گذار پرداخته نميشود يعني اهميتي ندارد که جرم چگونه به وجود آمده است اينكه آيا جرم ساختگي است يا واقعي مسأله مورد بحث نيست و نسبت به مقنن انتقادي صورت نمي گيرد بلكه نقطه آغاز مطالعات، چگونگي شكل گيري انديشة مجرمانه در ذهن فرد است. پس برخلاف جرمشناسي واکنش اجتماعي، در جرمشناسي گذار، پروسه جرم انگاري مورد بررسي قرار نمي گيرد .

ارائه تعريفي از «شخصيت مجرمانه» امر سهلي به نظر نمي رسد چراکه وقتي وصف مجرمانه به شخصيت اضافه مي شود شخصيت مجرمانه به يك نوع و نمونه انسان شناختي و ثابت مانند مجرم مادرزادي لمبروزو، باز نمي گردد. مفهوم شخصيت از يك سو تفاوت ماهوي ميان بزه کار و غير بزه کار را مي پذيرد و از سوي ديگر به اين موضوع توجه دارد که شخصيت انسان، پويا و تا حدودي متحول است .

لذا براي شخصيت مجرمانه نمي توان تعريف خاصي را عنوان کرد و نمي توان گفت جنايتكار، نمونه انساني مخصوصي است چون جنايتكار هم به زعم برخي جرم شناسان نوين، انساني است مثل ساير انسان ها و تبه کاري به طور کلي پديده اي است اجتماعي و تعريف آن به همان اندازه مشكل است که تعريف يك شخص متقي و پاکدامن. زيرا پيدا کردن صفات رواني که معرف شخصيت مجرمانه باشد از نظر اينكه صفات و خلصت درجات شدت و ضعف دارند غير ممكن است وکشف تعامل کليه ي صفات در تشكل و ارکان شخصيت مجرمانه بسيار قابل بحث است و در نتيجه وجود شخصيت مجرمانه به علت نااستواري و سستي نتايج و اشتراکات رواني در مورد بزه کاران مختلف منتفي است .

 بدين سان ، بسياري از روان شناسان علل رفتار جنايي را بر حسب نقص شخصيت مجرم توجيه مي کنند .آنان بر اين باورند که برخي از گونه هاي شخصيت بيشتر از گونه هاي ديگر گرايش به تبهكاري و ارتكاب جرم دارند و در واقع آنان رفتار جنايي را بيش از آنكه به ژن هاي غيرعادي نسبت دهند به تجربه هاي نابهنجار دوران کودکي که معلول روابط ناسالم بين فرد و محيط اجتماعي اوست است، مي دانند. به علاوه اظهار مي دارند روان مغشوش و گرفتار موجب رفتار انحرافي مي گردد. هر چند برخي از جرم شناسان معتقدند با وجود اينكه روانشناسي و روشهاي آن به ويژه در قلمرو روانشناسي باليني در شناخت عمل مجرمانه مفيد است اما کافي نيست و بايد جستجو را در سطوح ديگر مانند « پديده شناسي يا پديدار شناسي» ادامه داد .

به علاوه تحقيقات علمي در زمينه روان مجرمين نشان مي دهد که بسياري از بزهكاران که از کمبود هوش و فقدان ساختمان رواني، استقرار يافته رنج مي برند. ممكن است در ميان مجرمين افرادي باهوش بالا نيز ديدهشود امّّا اختلالات هوشي را در قالب بزهكاران مي توان ديد و اختلالات رواني زمينه هاي مساعدي را براي تشكيل شخصيت مجرمانه بوجودمي آورند . اما مهمترين چيزي که در بررسي شخصيت مجرمانه افراد به عنوان شخصيت جنايي مي توان به آن توجه داشت در حقيقتباورهاي غلطي است که در نهاد شخص مجرم نهفته شده است که باعث مي شود تا وي بر اساس لذت جويي و خواسته هايي که برگرفتهاز نهاد اوست ميل به ارتكاب جرم پيدا کند و انگيزه هايي را که از نظر مادي براي خود ترسيم کرده به مرحله ظهور و بروز برساند.

به عبارت ديگر، شخص بزهكار مكرر همه چيز را بر اساس معيار شخصي خودش بررسي مي کند و در محاسباتش افراد ديگر را لحاظ نمي کند. معيار اخلاقي خود اوست و اين خود است و خود او است که به عمل مجرمانه مشروعيت مي دهد، قضاوت ديگران يا قانون در ملاحظات او دخيل نيستند. يك مجرم مكرر، نوعي بي ثباتي در رفتار و منش خود دارد و نوعي بي سازماني در او ديده مي شود به طوري که چنين شخصي ناتوان از پيش بيني مجازات براي عمل ارتكابي خود مي باشد. پرخاشگر، بي ترحم و نسبت به حالات بزه ديده بي تفاوت است . اين ويژگي ها را به طور منسجم و تحت قالب يك تئوري براي اولين بار «ژان پيناتل» جرم شناس فرانسوي مطرح نمود.

مدل شخصيت مجرمانه اي که وي تدوين کرده است بر اساس مدارك جمع آوري شده بين دهه 4 تا 84 ميلادي درباره ي مطالعات باليني لمبروزو بوده است. به موجب نظريه وي بزهكار مانند بقيه افراد است اما او از طريق يك ويژگي خاص خود را از ديگران متمايز مي سازد و آن، داشتن توانايي و استعداد گذار از انديشه مجرمانه به عمل مجرمانه است. چنين استعدادي در گذار از انديشه به عمل بيانگر شخصيتّّي است که شخصيت جنايي ناميده مي شود. در بند ) - ( به بيان نقش شخصيت مجرمانه در تكوين جرم و عوامل مؤثر بر آن در پرتو نظريه شخصيت جنايي ژان پيناتل پرداخته مي شود.

الف/2. نقش شخصيت مجرمانه در تكوین جرم و عوامل مؤثر بر آن در پرتو نظریه ژان پيناتل

براي تبيين نقش شخصيت مجرمانه در تكوين بزهكاري ضروري است که مجدداً به تعريف شخصيت جنايي توجه شود. ژان پيناتل و پير بوزا جرم شناسان فرانسوي درجلد سوم کتاب خود )رساله ي حقوق کيفري و جرم شناسي( شخصيت مجرمانه را اينگونه تعريف کرده اند: « وضع حال مشترك کساني است که آن ها را در مقابل قبول يا جستجوي اوضاعي قرار مي دهد که خارج يا مخالف با هنجارهاي مورد قبول گروه آن ها است.» نيز در تعريف شخصيت جنايي گفته شده : «حالت و وضعيت شخصي که سبب ميشود فرد خارج از حوزه هنجارها و ارزش هاي حاکم قرار بگيرد.» بنابراين شخصيت جنايي حالتي است که فرد در جست و جوي اوضاع و احوالي است که به طرد هنجارها ميانجامد .

بدين سان ميتوان گفت که مظهر شخصيت جنايي کسي است که قبح اعمالش را درك نميکند و از هيچ مجازاتي نميهراسد که حتي در زمان ارتكاب عمل به ضمانت اجراي کيفري اي که از آن آگاه است نمي انديشد، از موانع موجود در جامعه ابايي ندارد، به دليل آنكه عاطفه و مهرباني ندارد لذا از مخدوش کردن ديگران ابايي نداشته که لذت هم مي برد. اضافه مي نمايد که براي پويا نمودن اين قابليت ها و ارتكاب جرم، شرايط عموميِ مادي و احساسي لازم هستند. في الواقع اين شرايط و بسترها ــ که مي توانند به عنوان مثال

زيست بوم نامناسب يا تعارض هاي فرهنگي ناشي از مهاجرت ،ناپختگي رواني و باليني، محروميت هاي عاطفي و اجتماعي ، عقب ماندگيو شكست تحصيلي، فرار از مدرسه ، گسُست خانوادگي و روابط قهرآميز با والدين و دوستان که هريك به تنهايي يا اجتماعي از آنها ميتواند فرد را دچار خلأ هاي هنجاري و ارزشي مي نمايد ، باشند ــ ، متغيرهاي شخصيت جنايي بوده و آن را تحت تأثير قرار ميدهند وبدين سان در کيفيت و نحوه ارتكاب جرم نقش به سزايي دارند.